سبک سر، سفیه، ابله، سبک عقل، کم خرد، برای مثال سبک مغزان به شور آیند از هر حرف بی مغزی / به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را (صائب - لغت نامه - سبک مغز)
سبک سر، سفیه، ابله، سبک عقل، کم خرد، برای مِثال سبک مغزان به شور آیند از هر حرف بی مغزی / به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را (صائب - لغت نامه - سبک مغز)
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، آردبیز، منخل، غرویزن، گربال، تنگ بیز، پرویز، پریزن، موبیز، غربال، پرویزن، غربیل، پریز، چاولی
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، آردبیز، مُنخُل، غَرویزَن، گَربال، تُنُگ بیز، پَرویز، پَریزَن، موبیز، غَربال، پَرویزَن، غَربیل، پَریز، چاولی
کم خرد. بی خرد. نادان. احمق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی مغز و نادان و بی هوش. (ناظم الاطباء). کنایه از احمق و بی خرد. (آنندراج) : بدو گفت موبد کانوشه بدی تهی مغز را فر و توشه بدی. فردوسی. تاجم سر پرمغز را ولیکن مرپای تهی مغز را عقالم. ناصرخسرو. به که تهی مغز و خراب ایستی تا چو کدو بر سر آب ایستی. نظامی. آن تهی مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر. سعدی. رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
کم خرد. بی خرد. نادان. احمق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی مغز و نادان و بی هوش. (ناظم الاطباء). کنایه از احمق و بی خرد. (آنندراج) : بدو گفت موبد کانوشه بدی تهی مغز را فر و توشه بدی. فردوسی. تاجم سر پرمغز را ولیکن مرپای تهی مغز را عقالم. ناصرخسرو. به که تهی مغز و خراب ایستی تا چو کدو بر سر آب ایستی. نظامی. آن تهی مغز را چه علم و خبر که بر او هیزم است یا دفتر. سعدی. رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
بیعقل و بی وقار. (غیاث) (آنندراج). سبک سر و سبکسار. (مجموعۀ مترادفات ص 207). سفیه. ابله. کم خرد. احمق. جلف: سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را. صائب. خود ز سبک مغز و تندخوی چه خیزد تا که شود کار ملک راست از ایشان. سیدنصراﷲ تقوی
بیعقل و بی وقار. (غیاث) (آنندراج). سبک سر و سبکسار. (مجموعۀ مترادفات ص 207). سفیه. ابله. کم خرد. احمق. جلف: سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را. صائب. خود ز سبک مغز و تندخوی چه خیزد تا که شود کار ملک راست از ایشان. سیدنصراﷲ تقوی
نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند. (فرهنگ رشیدی). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و ترشی پالا را نیز گویند که سوراخها دارد و بدان چیزها را صاف کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). موبیز نازک واعلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنک و تنگ بیز شود
نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند. (فرهنگ رشیدی). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و ترشی پالا را نیز گویند که سوراخها دارد و بدان چیزها را صاف کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). موبیز نازک واعلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنک و تنگ بیز شود
خشک سر که دیوانه وش و تندخوی باشد. (از برهان قاطع). دیوانه و سودائی مزاج و کله خشک. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) : قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز نسرین کان دید کرد لخلخۀ رایگان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 332). ، هرزه گو. (آنندراج) : مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه. سعدی (گلستان)
خشک سر که دیوانه وش و تندخوی باشد. (از برهان قاطع). دیوانه و سودائی مزاج و کله خشک. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) : قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز نسرین کان دید کرد لخلخۀ رایگان. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 332). ، هرزه گو. (آنندراج) : مردکی خشک مغز را دیدم رفته در پوستین صاحب جاه. سعدی (گلستان)
پاکرای. پاک اندیشه. که مغز و اندیشۀ پاک و درست دارد. زیرک. تیزهوش. تیزویر: که مهبود بد نام آن پاک مغز روان و دلش پر ز گفتار نغز. فردوسی. ولیکن یکی داستانست نغز مگر بشنود مردم پاک مغز. فردوسی. پرستندۀ بیشه و گاو نغز چنین داد پاسخ بدان پاک مغز. فردوسی. چو بشنید زال این سخنهای نغز بدل گشت خرم گو پاک مغز. فردوسی. یکی بارۀ گام زن خواست نغز بدان برنشست آن گو پاک مغز. فردوسی. ز بازارگانان یکی پاک مغز سخنگوی و اندر خور کار نغز. فردوسی. بفرمود تا درگری پاک مغز یکی تخته جست ازدر کارنغز. فردوسی. بموبد چنین گفت کای پاک مغز ترا کردم این لقمۀ خوب و نغز. فردوسی. که فردوسی طوسی پاک مغز بداده ست داد سخنهای نغز. اسدی
پاکرای. پاک اندیشه. که مغز و اندیشۀ پاک و درست دارد. زیرک. تیزهوش. تیزویر: که مهبود بد نام آن پاک مغز روان و دلش پر ز گفتار نغز. فردوسی. ولیکن یکی داستانست نغز مگر بشنود مردم پاک مغز. فردوسی. پرستندۀ بیشه و گاو نغز چنین داد پاسخ بدان پاک مغز. فردوسی. چو بشنید زال این سخنهای نغز بدل گشت خرم گو پاک مغز. فردوسی. یکی بارۀ گام زن خواست نغز بدان برنشست آن گو پاک مغز. فردوسی. ز بازارگانان یکی پاک مغز سخنگوی و اندر خور کار نغز. فردوسی. بفرمود تا درگری پاک مغز یکی تخته جست ازدر کارنغز. فردوسی. بموبد چنین گفت کای پاک مغز ترا کردم این لقمۀ خوب و نغز. فردوسی. که فردوسی طوسی پاک مغز بداده ست داد سخنهای نغز. اسدی