جدول جو
جدول جو

معنی تنک مغز - جستجوی لغت در جدول جو

تنک مغز
(تَ نُ / تُ نُ مَ)
سبک مغز. (آنندراج). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سبک مغز
تصویر سبک مغز
سبک سر، سفیه، ابله، سبک عقل، کم خرد، برای مثال سبک مغزان به شور آیند از هر حرف بی مغزی / به فریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را (صائب - لغت نامه - سبک مغز)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیز مغز
تصویر تیز مغز
کسی که زود خشمگین شود و تندی کند، تندخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک مغز
تصویر پاک مغز
پاک رای، پاک اندیشه، پاکیزه مغز، زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک مغز
تصویر خشک مغز
فاقد توانایی دریافت افکار جدید، قشری
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنک بیز
تصویر تنک بیز
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، آردبیز، منخل، غرویزن، گربال، تنگ بیز، پرویز، پریزن، موبیز، غربال، پرویزن، غربیل، پریز، چاولی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ / تُ مَ)
کم خرد. بی خرد. نادان. احمق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی مغز و نادان و بی هوش. (ناظم الاطباء). کنایه از احمق و بی خرد. (آنندراج) :
بدو گفت موبد کانوشه بدی
تهی مغز را فر و توشه بدی.
فردوسی.
تاجم سر پرمغز را ولیکن
مرپای تهی مغز را عقالم.
ناصرخسرو.
به که تهی مغز و خراب ایستی
تا چو کدو بر سر آب ایستی.
نظامی.
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر.
سعدی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ مَ)
بیعقل و بی وقار. (غیاث) (آنندراج). سبک سر و سبکسار. (مجموعۀ مترادفات ص 207). سفیه. ابله. کم خرد. احمق. جلف:
سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی
بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را.
صائب.
خود ز سبک مغز و تندخوی چه خیزد
تا که شود کار ملک راست از ایشان.
سیدنصراﷲ تقوی
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
نوعی از غربال که به مو بافند وچیزی که خواهند نیک باریک شود بدان بیزند. (فرهنگ رشیدی). غربالی را گویند که نرم و باریک و از موی دم اسب ساخته و در غایت تنک چشمی باشد و هرچه از آن بیزند نرم بیرون آید و پالاون و ترشی پالا را نیز گویند که سوراخها دارد و بدان چیزها را صاف کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). موبیز نازک واعلا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنک و تنگ بیز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ دَ)
متصل و چسبان از لباس و جز آن. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ)
آنکه موی سر و ریش وی انبوه نبود و کم موی باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(خُ مَ)
خشک سر که دیوانه وش و تندخوی باشد. (از برهان قاطع). دیوانه و سودائی مزاج و کله خشک. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (غیاث اللغات) :
قمری درویش حال بود ز غم خشک مغز
نسرین کان دید کرد لخلخۀ رایگان.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 332).
، هرزه گو. (آنندراج) :
مردکی خشک مغز را دیدم
رفته در پوستین صاحب جاه.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَهْ مَ)
تباه مغز. سبک مغز. مخبول. دیوانه. بی خرد. سست عقل. رجوع به تباه خرد و تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پاکرای. پاک اندیشه. که مغز و اندیشۀ پاک و درست دارد. زیرک. تیزهوش. تیزویر:
که مهبود بد نام آن پاک مغز
روان و دلش پر ز گفتار نغز.
فردوسی.
ولیکن یکی داستانست نغز
مگر بشنود مردم پاک مغز.
فردوسی.
پرستندۀ بیشه و گاو نغز
چنین داد پاسخ بدان پاک مغز.
فردوسی.
چو بشنید زال این سخنهای نغز
بدل گشت خرم گو پاک مغز.
فردوسی.
یکی بارۀ گام زن خواست نغز
بدان برنشست آن گو پاک مغز.
فردوسی.
ز بازارگانان یکی پاک مغز
سخنگوی و اندر خور کار نغز.
فردوسی.
بفرمود تا درگری پاک مغز
یکی تخته جست ازدر کارنغز.
فردوسی.
بموبد چنین گفت کای پاک مغز
ترا کردم این لقمۀ خوب و نغز.
فردوسی.
که فردوسی طوسی پاک مغز
بداده ست داد سخنهای نغز.
اسدی
لغت نامه دهخدا
آنکه مغز و اندیشه پاک و درست دارد پاک اندیشه پاکرای زیرک تیز هوش تیز ویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک مغز
تصویر خشک مغز
تند خود سودایی، دیوانه وش احمق خل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبک مغز
تصویر سبک مغز
((~. مَ))
سبکسر، سفیه، سبک عقل، کم خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک مغز
تصویر خشک مغز
((~. مَ))
تندخو، احمق، خل
فرهنگ فارسی معین
احمق، بی خرد، جلف، نادان
متضاد: خردمند، کله دار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احمق، بی عقل، خشک سر، دیوانه وش، کله خشک، تندخو، سودایی، عصبی
فرهنگ واژه مترادف متضاد